ماریو بارگاسیوسا در ۱۴ آپریل ۲۰۲۵ درگذشت
زندگی را نمیتوانیم تکهتکه کنیم، تجزیه کنیم یا به مجموعهای از طرحها و فرمولهای کلّی تقلیل بدهیم
نویسنده: گاما
مطالعهٔ ادبیاتِ خوب بیگمان لذتبخش است، اما در عین حال به ما میآموزد که چیستیم و چگونهایم، با وحدت انسانیمان و با نقصهای انسانیمان، با اعمالمان، رؤیاهامان و اوهاممان، بهتنهایی و با روابطی که ما را به هم میپیوندد، در تصویر اجتماعیمان و در خلوت وجدانمان.
این مجموعهٔ پیچیدهٔ حقایق متضاد ـــبه وام از آیزایا برلینـــ درواقع چکیدهٔ وضعیت بشری است. در دنیای امروز یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیت انسانیمان رهنمون میشود در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدتبخش این کلام کلیتبخش نه در فلسفه یافت میشود و نه در تاریخ، نه در هنر و نه، بیگمان، در علوم اجتماعی. علوم اجتماعی نیز مدتهاست که به تقسیم و پارهپارهشدن دانش تن دادهاند و بیش از پیش به صورت بخشهای فنّی جداگانه و منزوی درآمدهاند که حرفهاشان و واژگانشان از دسترس مردان و زنان عادی به دور است. بعضی از منتقدان تا آنجا پیش میروند که میخواهند ادبیات را هم به نوعی علم تبدیل کنند.
اما این خیالی باطل است، چرا که داستان به وجود نیامده تا تنها یک محدودهٔ واحد از تجربیات انسانی را بررسی کنند. علّت وجودی آن غنا بخشیدن به کلِ زندگی آدمی است، و این زندگی را نمیتوانیم تکهتکه کنیم، تجزیه کنیم یا به مجموعهای از طرحها و فرمولهای کلّی تقلیل بدهیم. این معنای آن کلام پروست است که گفت: «زندگی واقعی، که سرانجام در روشنایی آشکار میشود، و تنها زندگیای که بهتمامی زیسته میشود ادبیات است.»
پروست گزافگویی نمیکرد و این کلام هم صرفاً زاییدهٔ عشق او به کار خودش نبود. او این گزاره را پیش مینهاد که زندگی در پرتو ادبیات بهتر شناخته و بهتر زیسته میشود؛ و نیز اینکه زندگی اگر قرار است بهتمامی زیسته آید باید با دیگران تقسیم شود.
چرا ادبیات؟ | ماریو بارگاس یوسا | ترجمهٔ عبدالله کوثری | لوح فکر